بعضیا عشق و عادت رو باهم اشتباه میگیرن و طرز فکرشون اینه که چرا عاشقه هر کی میشم دلمو میشکنه و به این جمله ایمان دارن که زندگی معنای جداشدنه نه یکی شدن. این طرز فکر از درون خودشون میجوشه چون ذات خودشون به همین شکل صورت گرفته. هر وقت دلشون خواست عاشقه یکی میشن و چون عشقشون عشق نیست، رابطه شون به جایی نمیرسه.
اینا عادت کردن به روابط احساسیه متنوع
لبخند چشمهایت
و این
چه خیال قشنگیست
این روزها کسی دروغ نمیگوید
.
.
.
دروغ را تایپ میکنند
.
.
.
و عاشقی را
لورا: برای چی؟
اَلِک: برای همه چیز،
برای اینکه از همون اول دیدمت،
برای اینکه آرامش رو از چشمهات گرفتم،
برای دوست داشتنت،
برای اینکه اینهمه مصیبت برات آوردم...
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
بارون دوباره تو گوشم میخونه
حاله منو بهتر از من میدونه
حاله منو گریه های همیشه
میخوام بسوزم بسازم نمیشه
قلبه یه عاشق همه زندگیشه
برگرد که امشب خراب خرابم
برگرد به دنیایه پر اضطرابم
دیوونه میشم میای تویه خوابم
هیچی نمیگی نمیدی جوابم
بارون به یادم میاره صداتو
یادم نمیره یه لحظه چشاتو
یادم نمیره همه خنده هاتو
غمهام نیومد نه با من نه با تو
آخر گرفت از نگاهم نگاتو
نـــــگاهم☻❥
مـــــیکرد☻❥
تـــــمامِ☻❥
حـــــرف_ها☻❥
درنـــــگاهش☻❥
بــــــــــود☻❥
ازم پرسید؛ تاحالا کسیو بیشتر از من دوست داشتی؟
گفتم خودتو؛ سالهاپیش
از همه دور میشوم
نقطه ی کور میشوم
زنده به گور میشوم
باز مقابلم تویی
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻧﻮﺷﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻣﺶ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺿﺮﺑﺎﻥ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻧﻔﺲ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺑﺮﯾﺪ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﺮﺩ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ...
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﮐﺸﯿﺪﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺘﻢ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ ...
ﺗﻮ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺭﻭﻍ ﮔﻔﺘﯽ ...
ﻣﻦ ﺩﺭﻭﻏﺖ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﯾﺎ ﺳﺎﺧﺘﻢ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺗﻮ ﯾﮑﺒﺎﺭﻧﺒﻮﺩﯼ ...
ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭﺑﺎﺭ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﮔﺸﺘﻢ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩﯼ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺧﻮﺭﺩﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺰﺍﺭﺍﻧﻢ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﻭ ﺍﻣﺎ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﻓﺮﻭ ﺭﯾﺨﺘﯽ
ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ...
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ...
ﺗﻮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺩﯼ ، ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺘﯽ ، ﯾﮏ ﺗﺐ ، ﯾﮏ ﺭﺍﺑﻄﻪ ، ﯾﮏ
ﺗﺠﺮﺑﻪ ...
ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ، ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ...!!!
میدونی درد یعنی چی ؟
اینکه با احساس وارد یک رابطه بشی
و با منطق بیای بیرون ...
*****************
سرش به شانه ی من بود و درد دل میکرد...
همین که وقت ِ غم ِ من رسید، خوابش برد...!
******************
یه وقتایی واسه این که حرمتت شکسته نشه باید جم کنی بری...!
از یه خونه از یه شهر از یه دل از یه زندگی...!
******************
عمرمـــــ به راه ...
عشق تــ💕ـــو ...
برباد رفتـــــ ...🍂🍂
و مـــــن ...😔
دلبسته دو چشــ👁ـــم ...
خمارتـــــوام ...
هنـــــوز...!👉
*******************
صبحی که به جای عشق با سیگار شروع بشه. . .
یک شروع دوباره نیست ، امتداد پایان است ،
برای کسی که دیگر امیدی به ادامه ندارد . . . !
زندگی قبل تو با من بد بود
سرد و خسته بین مردم بودم
من به هرکسی رسیدم غم داشت
من همیشه عشق دوم بودم
یه نفر قبل من اینجا بوده
که من از خاطره هاش ترسیدم
این گناه من نبوده که تورو
یکمی دیرتر از اون دیدم
تو با من باش و یه کاری کن بره
یادش از دنیای دیوونه ی من
بذار این خونه بهم حسی بده
که بشه صداش کنم خونه ی من
توی عکسی که ازش جامونده
خیره می شم و دلم می لرزه
چی تو این نگاه غمگین دیدی
که به خنده های من می ارزه
♫♫♫
تو نمی تونی برای من یکی
به غریبگی مردم باشی
حق بده من سخت می گیرم به تو
آخه سخته عشق دوم باشی
اگه چند سال زودتر می دیدمت
از گذشته ت دیگه وحشتی نبود
اولین عشق تو می شدم اگه
اگه این زمان لعنتی نبود
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هات را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فكرش...
اگر التیام نیابیم نسبت به گذشته و خاطرات آن ....
گذشته، زندگی مان را از بین می برد و خلاقیت،
موهبت ها و استعدادهای بی همتای ما را دفن می کند.
چہ در دڸ مڹ
چہ در سر تو
مڹ ازتو رسیدم
بہ باور تو …
تو بودے و مڹ …
بہڪَریہ نشستم برابر تو
بخاطر تو
بہڪَریہ نشستم
بگو چہ ڪنم …!
.....................................................
همدیگر_را_پیر_نکنیم
باور کنید تک تک آدمها زخمی اند.
هرکس درد خودش را دارد،دغدغه و مشغله خودش را دارد.
باور کنید ذهنها خسته اند،قلبها زخمی اند،زبانها بسته اند.
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را، راحتی را.
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود.
آدمها آرام آرام پیر نمیشوند.
آدم را آدم ها پیر میکنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم...
دلهای ما که بهم نزدیک باشند
دیگر چه فرقی میکند که
کجای این جهان باشیم...
دور باش؛ اما نزدیک!
من از نزدیک بودن های دور می ترسم...
روزا بیــــ....ـدارم
شبها نمیخوابیم
تو نیستی من یه بیمارم
پاییز آمدست که خود را ببارمت
پاییز لفظ دیگر”من دوست دارمت”
بر باد می دهم همه ی بود خویش را
یعنی تو را… به دست خودت می سپارمت
همه گفتن:عشقت داره بهت خیانت می کنه گفتم:می دونم
گفتن : این یعنی دوستت ندارهاااا گفتــم: می دونــــم
گفتن:احمق یه روز میذاره میره تنها میشی گفتم: می دونــــم
گفتند:پس چرا ولش نمی کنی؟ گفتم:این تنها چیزیه که نمی دونم
یه چی هس که بش میگین سکوت
ولی یه مدل دیگه ش سکوته دله
تا حالا تجربه داشتین که یکی دوستون داشته باشه و بدونی منتظرته ولی هرچی که سعی میکنی یه حرف واسه گفتن بش داشته باشی، چیزی به ذهنت نمیرسه و دلت نمیخواد دس خالی بری پیشش. خودتم نمیدونی چرا زبون و مخت بند میاد و باز هم با سکوت فاصله شروع میشه
نه سرگرمم نه مشغله دارم و نه خوابم
و این صدای سکوته ماستــــــــــــــــــ...
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم
هــربار که دلتنگــتم..
و هــر بــار به تمــنایِ وصــالت میرسمـ و و هــربار نیستی ُ هــزار بــار از نبودنت میمیـرم
میتوان در نبودتــ به نوشتن متــوسل شد..به غصـه خوردن..
میتوان یکـ دریــای بیکران روی گونه هایم ایجاد کرد
و میتوان چشــم دوخــت به آسمانِ آبــی
و هنــوز امیدی باشد برای دیدنـــت..
با نبودت ، نابودم
خواستم بنویسم
ولـــــــی لحظه ی لمســ کیبـورد ، فـراموشیه عجیبی فــرایم گرفت
خوشبحال کسانی که هنوز با وجود مشغله زندگی، بی معرفتی روزگار،
لتنگی های شبانه روزی و دلخوری های مدام ، در اوج سکوتی تلخ
میبخشند، چشم میپوشند ، دست میگیرند و میخندند.
خواب زندگی انگار مرا در خود فرو برده و محو کرده
یک خواب به معنای رسیدن به تمام آرزوها
یک خواب به معنای تمام زندگی
و یک خواب به معنای عمیق
آخرین خواب
بدفهمے ها آزارم مے داد
ناراحت میشدم از قضاوت ها , ڪج فهمے ها , سوتفاهم ها
همه اش میترسیدم ڪه آدم ها بد بفهمنم
اشتباه قضاوتم ڪنند
وقت زیادی صرف میڪردم برای [ توضیح دادטּ خودم ], رفع سوتفاهم ها
ڪه ثابت ڪنم مـטּ آטּ چیزی ڪه فڪر میڪنند نیستم , اشتباه قضاوتم ڪرده اند
اما حـالا
موضع ام , سڪوت است در برابر آدم ها و نگاه شاטּ
سڪوت و سڪوت و سڪوت
تازگے ها , در برابر بے مهریِ ادم ها هیچ نمے گویم
انگار ڪه لال شده باشم
شایدهم ڪور و ڪر , ڪه نه میبینم نه میشنوم
دیگر نه انرژی توضیح دادטּ دارم نه حتے حوصله اش را ..
✦ مے دانے جانِ دل
[ مـטּ ] , مسئول طرز فڪر آدم ها نیستم
بگذار هرڪه هرچه خواست بگوید و برداشت ڪند
بیخیـال !
میروم در لاڪ خودم ارام و بے دغدغه , [ زندگے ] خواهم ڪرد
از امروز به بعد دیگـر مهم نیست ..
تا کجا منتظر برق نگاهت باشم
منکه ناچیزترین هیزم این پائیزم
مڹ تو را ڪہ داشتہ باشم . . .
مهم نیسٺ ڪجاۍ ایڹ دنیا زندگۍ ڪنم . . .
مهم نیسٺ چند روز دیگر قرار اسٺ زنده بمانم . . .
مهم نیسٺ چہ بلایۍ میخواهد سرم بیاید . . .
تو تنها سهم مڹ از ایڹ دنیایۍ . . .
مڹ تو را ڪہ داشتہ باشم . . .
بہ تمام آرزوهایم رسیده ام . .
از خدا فقط تو را طلب دارم . . .
روزی زنی روستایی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:
مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم. زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند. شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
گاهی یک جمله کوتاه معجزه میکنه...مثل دوست دارم...
💕💕💕
شوری که از عشق زاده شود, میشود
"دلشوره"
گواراترین شور عالم
.: Weblog Themes By Pichak :.
